مسافرت 2 روزه نوروز
سلام قند ونباتم 10 فروردین بود که بابایی گفت حوصلمون سر رفته اماده بشین تا بریم شمال ومن با تعجب گفتم حالا وبا اصرار بابایی اماده شدیم وساعت 10 شب راه افتادیم وشما اولش یکم شیطونی کردی وبعد بابا عقب ماشین را برات تخت کرده بود وشما هم خوابیدی تا خود عباس اباد که اونجا شانسی دایی ومامانجون اینا را دیدیم وتا ظهر پیش اونا موندیم ونهار که خوردیم به سمت رامسر حرکت کردیم که بریم پیش بابا غفور اینا که زنگ زدند گفتند ما داریم برمیگردیم و ما همونجا رامسر موندیم وچون شما از جمع شلوغ دایی جدا شده بودی حساب بهونه میگرفتی وگریه میکردی وفرداصبح یکم توی رامسر تابیدیم وشما یکم بهتر شدی وبعد راه افتادیم به سمت خونه مسافرتمون خی...
نویسنده :
مامان لیلا
9:38